معنی از ماهیان جنوب
حل جدول
سنگسر
لغت نامه دهخدا
ماهیان. (اِ) جمع ماهی است که حوت باشد. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). و رجوع به ماهی شود. || جمع ماه است برخلاف قیاس همچو سالیان که جمع سال است. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا):
از این گونه هر ماهیان سی جوان
از ایشان همی یافتندی روان.
فردوسی (شاهنامه ج 1 ص 5)
کنون ماهیان اندر آمد به پنج
که تا توهمی رزم جویی به رنج.
فردوسی.
همان نیز هر ماهیانی دوبار
درم، شصت گنجی بر او برشمار.
فردوسی.
برآمد بر این بر بسی ماهیان
به رنجی نبستند هرگز میان.
فردوسی.
زمانه برین نیز چندی بگشت
بر این کار بر ماهیان برگذشت.
فردوسی.
تو خواهی که من شاد و خشنود باشم
به سه بوسه ٔ خشک در ماهیانی.
فرخی.
چون دید ماهیان زمستان که در سفر
نوروزمه بماند قریب مهی چهار
اندر دوید و مملکت او بغارتید
با لشکری گران و سپاهی گزافه کار.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی چ 1 ص 29).
از آن کین به دریا درون ماهیان
همی کشته خوردند تا ماهیان.
اسدی (گرشاسبنامه چ یغمائی ص 297).
بر فلان کوه زاهدی هست مبارک، و اند ماهیان و چند سال است که آنجاست. (کتاب النقض ص 456). و رجوع به قاعده های جمع بقلم دکتر معین ص 24- 25 شود.
ماهیان. (اِخ) قریه ای است که از آنجا تا مرو شاهجهان دو فرسخ مسافت است و منسوب بدانجا بوده ابومحمد عبدالرحمن بن محمد فقیه ماهیانی. (انجمن آرا) (آنندراج). موضعی است میان قرشی و غزنین. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
ماهیان. (اِخ) دهی از دهستان کتول است که در بخش علی آباد شهرستان گرگان واقع است و 190 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
رایدةبن ماهیان
رایدهبن ماهیان. [ی ِ دَ ت ِب ْ ن ِ] (اِخ) از ملوک عرب طبقه ٔ بنی لحم که پس از وی در عهد منذربن نعمان سلطنت این طبقه منقرض گردید. (از حبیب السیر چ سنگی تهران ج 1 ص 91).
گویش مازندرانی
روستایی در بیست و هفت کیلومتری جنوب باختری شهرستان کتول...
عربی به فارسی
جنوب , جنوبی , بسوی جنوب , نیم روز
فارسی به عربی
جنوب
فرهنگ عمید
[مقابلِ شمال] (جغرافیا) یکی از چهار جهت اصلی برابر با طرف دست راست کسی که رو به مشرق ایستاده باشد،
[مجاز] شهرها و سرزمینهای واقع در جنوب کشور،
[مقابلِ شمال] [قدیمی] بادی که از سمت جنوب میوزد،
فرهنگ فارسی آزاد
جَنُوب، جهت مقابل شَمال (چون در ایران قبله به سمت جنوب است لذا گاهی رو به جنوب را رو به قبله نیز می گویند و دیگر آن که اغلب جُنُوب تلفظ می کنند در حالی که جُنُوب جمعِ جَنْب است)،
واژه پیشنهادی
فرهنگ واژههای فارسی سره
نیمروز
کلمات بیگانه به فارسی
نیمروز
معادل ابجد
176